نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

نازنین فاطمه در همایش شیرخوارگان حسینی

  یک سال قبل درست در همین روزها حال و روز خوبی نداشتم و بسیار نگران و مضطرب سلامتیت بودم . تنها توسل به شیرخواره کربلا بود که تا گرفتن جواب آزمایش آرامم می کرد.    همان وقت به پیشنهاد خاله  تو را بیمه علی اصغر کردم  و نیت  کردم اگر به سلامتی به دنیا آمدی سال بعد تو را به این همایش بیاورم. خدا را صدهاهزار مرتبه شکر که تو به سلامتی به دنیا آمدی و من لحظه شماری می کردم این نذر را به وقتش ادا کنم. در تاریخ برگزاری همایش درست همسن کوچکترین سرباز کربلا بودی یعنی شش ماهه همه شرایط طوری پیش رفت که آن روز یعنی اولین جمعه ماه محرم کرج باشیم و به همراه خاله  و پدرت به همایش برویم . شور و ...
8 بهمن 1392

نازنین فاطمه در شش ماهگی

روز پنجشنبه 30 آبان وقت دکتر داشتی. یه صبح بارونی پاییز بود. دکتر نریمان گفت اگه  شش و نیم به بالا باشی ازت راضیه که خدا رو شکر 6600 بودی. قرار شد از ده آذر غذای کمکی اصلی رو برات شروع کنیم. می تونی سوپ سبزیجات با گوشت و پوره سیب زمینی و هویج و کدو و آش و عدسی و بیسکوئیت ساقه طلایی بخوری. باید بهت ماست پربیوتیک بدیم و بعد بستنی و اگر بدنت دونه نزد و آلرژی نداشتی مامانی هم می تونه رژیم پروتئین گاوی رو بشکونه. در ضمن یک ماه دیگه هم شربت رانیتیدین رو باید ادامه بدیم.   دخترکم خیلی شیرین شدی وقتی بهت میگیم بدو بدو با سرعت بسیار زیادی پاهاتو تکون میدی طوری که من فکر می کنم الان پاهات خدای نکرده کنده میشه. خیلی تو بغل خوب جا می ...
5 آذر 1392

شروع غذای کمکی

هوای ابری و بارانی این روزهای دلگیر پاییزی مرا یاد روزهای شروع بارداریم می اندازد. روزهایی که تو آن قدر کوچک بودی که وزنت صد گرم بیشتر نبود و حالا آن قدر بزرگ شده ای که بتوانی غذای تکمیلی ات را بخوری. هوای ابری و بارانی این روزهای دلگیر پاییزی مرا یاد روزهای شروع بارداریم می اندازد. روزهایی که تو آن قدر کوچک بودی که وزنت صد گرم بیشتر نبود و حالا آن قدر بزرگ شده ای که بتوانی غذای تکمیلی ات را بخوری. بعد از مسافرت شمال در تاریخ28/7/92   اولین غذای کمکیت را که لعاب برنج بود خوردی. برای این کار هیجان زیادی داشتم و کمی دلهره . با وجود در نظر گرفتن توصیه های دکتر نریمان چندین مقاله را هم خواندم تا طرز تهیه لعاب برنج و فرنی را یاد ...
5 آذر 1392

اولین نشانه های سینه خیز

فرشته کوچک مامان دخترکم ! شما در تاریخ 92/7/8 درست در آخرین روزهای چهارماهگی ات بعد از اینکه غلت زدی خودت را به سمت جلو کشاندی و روز بعد این حرکت را کامل تر انجام دادی.   فرشته کوچک مامان دخترکم ! شما در تاریخ 92/7/8 درست در آخرین روزهای چهارماهگی ات بعد از اینکه غلت زدی خودت را به سمت جلو کشاندی و روز بعد این حرکت را کامل تر انجام دادی. وقتی سه هفته قبل برای اولین بار غلت زدی قادر نبودی سرت را بالا نگه داری، زود خسته می شدی و گریه می کردی. من همه کارهایم را رها می کردم تا مراقبت باشم . اما حالا  سرت را  کاملا بالا نگه می داری و  خیلی دوست داری از این زاویه اطرافت را نگاه کنی. عزیزم آهسته، عجله نکن ، آخر زیبای ...
5 آذر 1392

اولین آوایی که گفتی

دو ماه و نیمت بود که تصمیم گرفتم تو را با ساده ترین اصوات آشنا کنم . یک روز صبح بلند شدم و به تو گفتم بگویی آآآآآآآآآآآآآآآآآ و چند بار برایت تکرار کردم. انتظار نداشتم تو پشت سرم تکرار کنی فقط قصدم این بود که این صدا را بشناسی. وقتی سکوت کردم در کمال ناباوری دیدم تو پس از من تکرار کردی آآآآآآآآآآآآآآ. خیال کردم اتفاقی این صدا رااز خودت درآوردی. شروع کردم  فیلم گرفتن . یک بار گفتی و دیگر نگفتی. تا اینکه پدرت آمد و من برایش تعریف کردم که تو چطور توانستی این صدا را تقلید کنی. همان موقع برای پدرت هم گفتی آآآآآآآ و خندیدی . این صحنه یکی از لذت بخش ترین لحظه های مشترک ما بود. از آن روز به بعد صدایت باز شد و شروع کردی از خودت صداهای مختلف ...
5 آذر 1392

تختی به شکل گهواره

روز پنجشنبه ٢٩ بهمن ماه هم برای خرید تخت کنار تخت من و بابایی رفتیم پاساژ جمهوری و یه تخت صورتی با کلی امکانات جانبی خریدیدم. شما حدودا تا یک سالگی باید تو این تخت کنار تخت ما بخوابی. این تخت زیبا حالت گهواره داره با عروسک و چراغ و موزیک از اونجا که تمام اجزای این تخت مجزا بود باید خودمون نصبش می کردیم. بابا حسن هم کلی زحمت کشید و تا ساعت دو نصفه شب بدون داشتن هیچ نقشه ای تحت شما رو نصب کرد بابای مهندس برای همین خوبه دیگه این هم عکس تخت زیبای شما و مراحل نصب اون توسط باباحسن   ...
11 آبان 1392

واکسن چهارماهگی و اولین مسافرت

دختر نازنین من دیگر مطمئن شدیم دلیل گریه ها و بی قراری هایت طبق تشخیص دکتر نریمان همان رفلاکس معده بود. چون وقتی سه هفته پس از مصرف شربت رانیتیدین روی ترازو قرار گرفتی شش کیلو شده بودی. واکسیناسیون چهارماهگی ات هم به خوبی گذشت . تنها یک تب خفیف و کمی بی تابی معمولی. بعد از آمدن شادی جون (عمه ات) برنامه سفر به شمال را گذاشتیم که اولین مسافرت شما بود.ویلایی در ناتل کنار . دختر نازنین من دیگر مطمئن شدیم دلیل گریه ها و بی قراری هایت طبق تشخیص دکتر نریمان همان رفلاکس معده بود. چون وقتی سه هفته پس از مصرف شربت رانیتیدین روی ترازو قرار گرفتی شش کیلو شده بودی. واکسیناسیون چهارماهگی ات هم به خوبی گذشت . تنها یک تب خفیف و کمی بی تابی مع...
11 آبان 1392

مهمان کوچک من

دخترم ، عزیزم، فرشته کوچکم  امروز سه شنبه 14 خرداد سال 92 هجری شمسی است و تو تنها سه روز دیگر مهمان بطن من هستی مهمان عزیز و دوست داشتنی من تمام تلاشم را کردم تا در این نه ماه وسایل رشد و راحتی تو فراهم باشد اما اگر میزبان خوبی نبودم مرا ببخش می دانم که این روزها جایت تنگ است اما دلبندم کمی تحمل کن  فقط سه روز دیگر باقی است. آخز تو چه مهمانی هستی که رویت را ندیده ام اما برای دیدنت بی تابم دخترک ! نمی دانی جقدر برایم عزیزی با اینکه بی تاب وصالت هستم اما نمی دانم چرا این روزهای آخر حس و حال عجیبی دارم انگار دلم برای با تو بودن تنگ می شود، برای تکان هایت ، موج دادن هایت  لگدهایی که شب هنگام به  پهلو و ر...
14 خرداد 1392

داستان دوستی ما با مامان باران

  درست هفته 33 بارداری بود که چند بار دچار دل درد شدم به همین دلیل  زودتر از وقت تعیین شده رفتم پیش خانم دکتر صابونچی و موقع شنیدن صدای قلبت برایش توضیح دادم که چند روزی است دل و کمرم درد می کند. خانم دکتر  از من سوال کرد رحمم منقیض می شود ؟ من هم گفتم نه . گویا این احساس به همراه داشتن درد از نشانه های زایمان زودرس است و  گفت باید بیشتر استراحت کنی و دارویی تجویز کرد برای جلوگیری از به دنیا آمدن زودتر از موعد شما. اما درست وقتی به خانه رسیدم این اتفاق افتاد یعنی   درست هفته 33 بارداری بود که چند بار دچار دل درد شدم به همین دلیل  زودتر از وقت تعیین شده رفتم پیش خانم دکتر صابونچی و موقع شنیدن صدای...
8 خرداد 1392