نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

داستان دوستی ما با مامان باران

1392/3/8 21:19
نویسنده : مامان زهرا
493 بازدید
اشتراک گذاری

 

درست هفته 33 بارداری بود که چند بار دچار دل درد شدم به همین دلیل زودتر از وقت تعیین شده رفتم پیش خانم دکتر صابونچی و موقع شنیدن صدای قلبت برایش توضیح دادم که چند روزی است دل و کمرم درد می کند.

خانم دکتر  از من سوال کرد رحمم منقیض می شود ؟ من هم گفتم نه .

گویا این احساس به همراه داشتن درد از نشانه های زایمان زودرس است و  گفت باید بیشتر استراحت کنی و دارویی تجویز کرد برای جلوگیری از به دنیا آمدن زودتر از موعد شما.

اما درست وقتی به خانه رسیدم این اتفاق افتاد یعنی

 

درست هفته 33 بارداری بود که چند بار دچار دل درد شدم به همین دلیل زودتر از وقت تعیین شده رفتم پیش خانم دکتر صابونچی و موقع شنیدن صدای قلبت برایش توضیح دادم که چند روزی است دل و کمرم درد می کند.

خانم دکتر  از من سوال کرد رحمم منقیض می شود ؟ من هم گفتم نه .

گویا این احساس به همراه داشتن درد از نشانه های زایمان زودرس است و  گفت باید بیشتر استراحت کنی و دارویی تجویز کرد برای جلوگیری از به دنیا آمدن زودتر از موعد شما.

اما درست وقتی به خانه رسیدم این اتفاق افتاد یعنی دلم به شدت سفت شد طوری که توان هیچ حرکتی نداشتم  اما بعد از چند دقیقه خوب شد . شب نسخه را به پدرت دادم و قرار شد فردا موقع برگشتن از سر کار دارو را تهیه کند.

فردای آن روز پدرت دست خالی برگشت و گفت نداشت شب با هم می ریم از داروخانه شبانه روزی می گیریم.

آخر شب به همراه پدرت راه افتادیم  و دیگر داروخانه ای نمانده بود که نگشته باشیم . ساعت حدود 2 نصفه شب بود که بدون خرید دارو به خانه برگشتیم. دردهایی که در آن چند روز داشتم استرس پیدا نکردن دارو را بیشتر می کرد. اما چاره ای نبود و دارو که نامش شیاف سیکلوژست 400 نام داشت نبود که نبود.

پدرت گفت به نی نی سایت(سایت راهنمای بارداری و بچه داری ) بروم و تایپیکی برای پیدا کردن دارو بزنم. خلاصه چند نفر پیدا شدند که نام چند داروخانه را گفتند و در بین همه این افراد عضوی به نام مامان باران پیدا شد که گفت به دلیل زایمان زودرس دخترش تعدادی از این دارو دارد. در حالیکه ساعت نزدیک به سه نصفه شب بود پیغام دادیم که اگر بیدار هستند برویم و دارو را بگیریم.

مامان باران گفت دخترش مریض است و تا دقایقی دیگر می روند بیمارستان کسری در میدان آرژانتین.

خلاصه ما هم حاضر شدیم و راه افتادیم و در اورژانس بیمارستان مامان باران را که نامش گلاره بود دیدیم.

این فتح باب آشنایی ما با خانواده باران کوچک بود که به خاطر تو شکل گرفت. اکنون گلاره یکی از دوستان خوب من است و وقتی تو به دنیا آمدی دختر نازش باران عزیز هم همبازی تو خواهد بود.

هنوز هم ماجرای پیدا کردن این دارو برای من مثل یک خواب می ماند. اینکه من در آن موقع شب آن تایپیک را بزنم و گلاره به خاطر مریضی دخترش بیدار باشد و تایپیک مرا ببیند . انگار همه چیز دست به دست هم داد تا آن دارو به دست ما برسد و به قول گلاره قسمت دختر ما بود.

آن شب به این فکر کردم که تنها نیستم و خدا همیشه همراهم من بوده و هست و شرایط را جوری مهیا کرد تا من از آن هفته های پر خطر عبور کنم.

خدایا سپاسگذارم به خاطر همه محبت هایت و دوست خوبی چون گلاره که در مسیرم قرارش دادی.  

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)