نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

شروع شمارش معکوس برای تولد نازنین فاطمه

دخترک دلبندم باورم نمی شود شمارش معکوس آغاز شده و حدودا ده روز تا پایان دوره بارداری و دیدن روی ماه تو باقی مانده است. دیشب  وقتی پدرت برایت موسیقی شب به خیر کوچولو را گذاشت نمی دانم چرا دلم به شدت برایت تنگ شد . دلتنگی برای کسی که تا به حال ندیدی خیلی عجیب است. احساس کردم دیگر نمی توانم دوریت را تحمل کنم . دستم را روی شکمم گذاشتم و فقط نوازشت کردم. عزیزم  روزهای باقی مانده را درون من خوش باش که تنها چند روز دیگر تا زمینی شدنت زمان باقی است. دوستت دارم ای  عزیزترین ندیده ام !!!!
8 خرداد 1392

کنسرت با نازنین فاطمه

  اوایل اردیبهشت بود که پدرت گفت بلیط کنسرت گرفته است. کنسرت خواننده ای که من و پدرت عاشقش هستیم و خاطرات زیادی از آهنگ های او  داریم. رضا یردانی تاریخ 17 اردیبشهت بود که هرسه برای اجرای این کنسرت به برج میلاد رفتیم. به پدرت گفتم این شاید آخرین فضای دو نفره ما قبل از به دنیا آمدن دخترمان باشد . هرچند تو آنقدر محسوس بودی که به نظر نمی آمد این فضا چندان هم دو نفره باشد. وقتی روی صندلی نشستیم و خواننده محبوبمان آمد و شور و هیجان سالن به اوج رسید،در عین شادی لحظه ای نگرانت شدم مخصوصا با شروع آهنگ ها و صدای بالای گیتار برقی. ترسیدم نکند این صداها برایت آزارگر باشد . تمام طول مدت چند آهنگ دستم را رویت گذاشتم تا احساس آرامش کنی&...
8 خرداد 1392

چیدن وسایل اتاقت

  نازنین فاطمه عزیزم روز پنجشنبه ٢٦ بهمن ماه من و خاله نرگس با کلی ذوق و شوف از خواب بیدار شدیم و شروع کردیم به چیدن کمدها و کشوهای اتاقت     نازنین فاطمه عزیزم روز پنجشنبه ٢٦ بهمن ماه من و خاله نرگس با کلی ذوق و شوف از خواب بیدار شدیم و شروع کردیم به چیدن کمدها و کشوهای اتاقت همه وسایلی که تو این مدت برات خریده بودیم رو وسط هال پهن کردیم و مشغول طبقه بندی شدیم. اول از همه وسایل حمامت رو تو وان خوشگلت چیدیم این هم عکسش     بعد من مشغول اندازه گیری و بریدن مشمای داخل کشوها شدم و خاله نرگس هم لباسات رو چید. بعد رسیدیم به کشوهای تخت و دراور و وسایل داخل ویترین و در همه این احوالات کلی قربو...
27 ارديبهشت 1392

همه کودکیم تقدیم تو باد

   گوشه ای از اتاق زیبای تو پر از عروسک ها و اسباب بازی های دوره کودکی من است. عروسک هایی که شاید بیست سال در کارتن خاک می خوردند و منتظر بودند تا تو بیایی و من همه آنها را به تو هدیه دهم. اینها با ارزش ترین گنجینه کودکی من هستند . نمی دانی وقتی پس از سالها دیدمشان چقدر خاطرات کودکیم زنده شد . خوشحالم  که تو بهانه ای شدی تا دوباره همه آنها را ملاقات کنم. بین همه این اسباب بازی ها  یک عروسک زیبا هست که سوغات پدربزرگم از سفر سوریه است. عروسکی با موهای طلایی و چشمان سبز و لباس بلند سپید آن روزها فکر می کردم او خیلی خیلی بزرگ است  ولی حالا می بینیم چقدر نگاهم با واقعیت فاصله داشته است. دیدار دوباره من با او...
27 ارديبهشت 1392

تحویل سال نو

  تنها دقایقی تا تحویل سال 1392 باقی مانده. من و پدرت در اتاق تو رو به سفره هفت سین زیبایت نشسته ایم . پدرت چشمهایش را بسته  و در این لحظه روحانی مشغول خواندن دعاست. از او می خواهم قرآن را باز کند . هر دو برای سلامتی همه مسافران کوچک مخصوصا تو دعا می کنیم تا همگی به سلامتی به دنیا بیایید. اشک در چشمانمان حلقه زده. دستم را بر روی شکمم می گذارم. دستانم گرم می شوند. دست پدرت انرژی عجیبی به جمععمان می دهد. به هم نگاه می کنیم . انتظار دیدنت بیشتر خودش را نشان می دهد . . . چند ثانیه بعد سال تحویل می شود. دختر عزیزم عیدت مبارک     ...
27 ارديبهشت 1392

عیدی متفاوت با سال های قبل

    سال نو امسال برای من و پدرت رنگ و بوی دیگری دارد . اکنون تجربه داشتن فرزندی که ثمره عشق ده ساله ماست در راه است و این زیباترین و هیجان انگیزترین تجربه مشترک ماست. پس از چیدن وسایلت وابستگی عجیبی به  خانه خودمان پیدا کردیم . پدرت نظرش این است تا به دنیا آمدنت هیچ گاه چراغ اتاقت خاموش نباشد و هر روز عصر قبل از تاریک شدن هوا چراغ خواب اتاقت را روشن می کند. وقتی نور ملایم آن با طیف صورتی وسایل اتاقت درهم می آمیزد آرامش عجیبی را ایجاد می کند. از آنجا که حمام و بالکن و کمد رختخواب ها در اتاق توست ما به ناچار در اتاقت رفت و آمد زیادی داریم و هر بار طی عبورمان از اتاق رویایی تو یکی از وسایلت را روشن می کنیم.( البته پدرت بیشت...
27 ارديبهشت 1392

آخرین گزارشات از شرایطتت در پایان ماه هشتم

در آخرین ملاقاتم با تو (سونوگرافی تاریخ 92/2/8) که پدرت نتوانست به دلیل جلسه کاریش همراهم باشد وزنت یک کلیو و هفتصد گرم بود و معلوم شد  عشقت کشیده و چرخیده ای  دکتر تاریخ تولدت را بیست خرداد پیش بینی کرد یعنی حدود چهل روز دیگر و اطمینان داد که تا وقت به دنیا آمدنت به سه کیلو خواهی رسید. این روزها رفلکس معده عجیب آزارم می دهد، تورم پاها و سنگینی هم که جای خود دارد . اما این نیز بگذرد . همه این سختیها به یک آن دیدن روی ماهت و در آغوش کشیدن تو می ارزد.  
11 ارديبهشت 1392

انتظار دیدن یک معجزه

  یک لوبیای سحرآمیز درونم رو به رشد است.لوبیایی که در انتظار آمدنش بودیم. این روزها فکر می کنم بارداری نه ماه نیست . بارداری عاشقانه های  زنی است که طی نه ماه آغاز می شود و تا آخر عمر طول می کشد. دختر شیرینم این روزها برای دیدنت لحظه شماری می کنم ، آنقدر تو را از قاب شکمم دیدم خسته ام  دلم عجیب برای صورتی که تا به حال ندیده ام تنگ است. شبها هنگام خواب لحظه ای را تجسم می کنم که اولین صدای تو یعنی نغمه گریه ات در فضا می پیچد . این اولین واکنش تو به دنیای اطرافت خواهد بود و شاید  تنها گریه ای  که رنگ شادی دارد چون تو راهی غیر از این برای نشان دادن بلد نیستی. دخترم ،سوگلی عزیز ما تو به هیئت حیاتی دوباره از عش...
11 ارديبهشت 1392

جای پای مادرم

نازنین فاطمه ،معجزه زندگی من و پدرت!  سی سال قبل ، وقتی هنوز به دنیا نیامده بودم ، بهشت در آغوش مادرم بود. وقتی به دنیا آمدم، مادرم بهشت را بر زمین گذاشت تا مرا در آغوش بگیرد.  از آن زمان بهشت زیر پای مادرم قرار گرفت. اکنون نزدیک به دو سال است که مادرم خودش به بهشت رفته تا فرشته ای زیبا برای من بفرستد. یک ماه تا رسیدن آن فرشته بهشتی باقی است  و  قرار است در این مدت من یاد بگیرم چطور روی بهشت بایستم. ترسی نیست ،  چون هنوز جای پای مادرم روی زمین باقی است.  
11 ارديبهشت 1392