همه کودکیم تقدیم تو باد
گوشه ای از اتاق زیبای تو پر از عروسک ها و اسباب بازی های دوره کودکی من است.
عروسک هایی که شاید بیست سال در کارتن خاک می خوردند و منتظر بودند تا تو بیایی و من همه آنها را به تو هدیه دهم.
اینها با ارزش ترین گنجینه کودکی من هستند . نمی دانی وقتی پس از سالها دیدمشان چقدر خاطرات کودکیم زنده شد . خوشحالم که تو بهانه ای شدی تا دوباره همه آنها را ملاقات کنم.
بین همه این اسباب بازی ها یک عروسک زیبا هست که سوغات پدربزرگم از سفر سوریه است.
عروسکی با موهای طلایی و چشمان سبز و لباس بلند سپید
آن روزها فکر می کردم او خیلی خیلی بزرگ است ولی حالا می بینیم چقدر نگاهم با واقعیت فاصله داشته است.
دیدار دوباره من با او باعث شد به یاد بیاورم چقدر کوچک بودم و حالا چقدر بزرگ شده ام که می توانم کودک دیگری را به این دنیا بیاورم و مسئول همه خواسته هایش شوم.
او یار همه کودکی های من بود. سنگ صبورم وقتی از کوچکترین چیزی آزرده می شدم.
اکنون او را به تو می سپارم . مطمئنم تو تنها کسی هستی که می توانم به او اعتماد کنم . پس به خوبی مراقبش باش .
او گوش شنوایی برای حرف هایت خواهد داشت همانطور که همه رازهای مرا در دل دارد و تا به حال برای هیچ کس نگفته است.