نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

هفت ماهگی و تنوع غذایی نازنین فاطمه

  آنقدر زود بزرگ می شوی که یادم نیست چطور ماه های اول تولدت تمام شد. هفته های اول شروع غذای کمکیت فقط لعاب برنج میخوردی و سوپی که فقط با گوشت و برنج بود. رفته رفته حریربادام هم بهت دادم. و با گذشت چند هفته هویچ و سیب زمینی و سبزی هم به سوپت اضافه کرذ تا اینکه دیگر سوپت شبیه سوپ های واقعی شد. درست کردن غذاهایت چون باید به شکل پوره درمی آمد خیلی زمان بر بود به همین خاطر مادربزرگ یک گوشکوب برقی به عنوان هدیه خرید. پوره هویج و سیب زمینی و کدو سبز و سرلاک خونگی (بیسکوئیت ساقه طلایی +آب جوش+کره)هم جز عصرانه هایت هست . اشتهای خوبی برای غذا خوردن داری. روزهای اول نمی توانستی تحمل کنی تا قاشقت پر شود و فکر می کردی مثل شیر باید به یک م...
8 بهمن 1392

نازنین فاطمه در همایش شیرخوارگان حسینی

  یک سال قبل درست در همین روزها حال و روز خوبی نداشتم و بسیار نگران و مضطرب سلامتیت بودم . تنها توسل به شیرخواره کربلا بود که تا گرفتن جواب آزمایش آرامم می کرد.    همان وقت به پیشنهاد خاله  تو را بیمه علی اصغر کردم  و نیت  کردم اگر به سلامتی به دنیا آمدی سال بعد تو را به این همایش بیاورم. خدا را صدهاهزار مرتبه شکر که تو به سلامتی به دنیا آمدی و من لحظه شماری می کردم این نذر را به وقتش ادا کنم. در تاریخ برگزاری همایش درست همسن کوچکترین سرباز کربلا بودی یعنی شش ماهه همه شرایط طوری پیش رفت که آن روز یعنی اولین جمعه ماه محرم کرج باشیم و به همراه خاله  و پدرت به همایش برویم . شور و ...
8 بهمن 1392

نازنین فاطمه در شش ماهگی

روز پنجشنبه 30 آبان وقت دکتر داشتی. یه صبح بارونی پاییز بود. دکتر نریمان گفت اگه  شش و نیم به بالا باشی ازت راضیه که خدا رو شکر 6600 بودی. قرار شد از ده آذر غذای کمکی اصلی رو برات شروع کنیم. می تونی سوپ سبزیجات با گوشت و پوره سیب زمینی و هویج و کدو و آش و عدسی و بیسکوئیت ساقه طلایی بخوری. باید بهت ماست پربیوتیک بدیم و بعد بستنی و اگر بدنت دونه نزد و آلرژی نداشتی مامانی هم می تونه رژیم پروتئین گاوی رو بشکونه. در ضمن یک ماه دیگه هم شربت رانیتیدین رو باید ادامه بدیم.   دخترکم خیلی شیرین شدی وقتی بهت میگیم بدو بدو با سرعت بسیار زیادی پاهاتو تکون میدی طوری که من فکر می کنم الان پاهات خدای نکرده کنده میشه. خیلی تو بغل خوب جا می ...
5 آذر 1392

شروع غذای کمکی

هوای ابری و بارانی این روزهای دلگیر پاییزی مرا یاد روزهای شروع بارداریم می اندازد. روزهایی که تو آن قدر کوچک بودی که وزنت صد گرم بیشتر نبود و حالا آن قدر بزرگ شده ای که بتوانی غذای تکمیلی ات را بخوری. هوای ابری و بارانی این روزهای دلگیر پاییزی مرا یاد روزهای شروع بارداریم می اندازد. روزهایی که تو آن قدر کوچک بودی که وزنت صد گرم بیشتر نبود و حالا آن قدر بزرگ شده ای که بتوانی غذای تکمیلی ات را بخوری. بعد از مسافرت شمال در تاریخ28/7/92   اولین غذای کمکیت را که لعاب برنج بود خوردی. برای این کار هیجان زیادی داشتم و کمی دلهره . با وجود در نظر گرفتن توصیه های دکتر نریمان چندین مقاله را هم خواندم تا طرز تهیه لعاب برنج و فرنی را یاد ...
5 آذر 1392

اولین نشانه های سینه خیز

فرشته کوچک مامان دخترکم ! شما در تاریخ 92/7/8 درست در آخرین روزهای چهارماهگی ات بعد از اینکه غلت زدی خودت را به سمت جلو کشاندی و روز بعد این حرکت را کامل تر انجام دادی.   فرشته کوچک مامان دخترکم ! شما در تاریخ 92/7/8 درست در آخرین روزهای چهارماهگی ات بعد از اینکه غلت زدی خودت را به سمت جلو کشاندی و روز بعد این حرکت را کامل تر انجام دادی. وقتی سه هفته قبل برای اولین بار غلت زدی قادر نبودی سرت را بالا نگه داری، زود خسته می شدی و گریه می کردی. من همه کارهایم را رها می کردم تا مراقبت باشم . اما حالا  سرت را  کاملا بالا نگه می داری و  خیلی دوست داری از این زاویه اطرافت را نگاه کنی. عزیزم آهسته، عجله نکن ، آخر زیبای ...
5 آذر 1392

رفلکس معده دلیل گریه های جانسوز تو

مدت یک هفته بود که بی امان گریه می کردی. نه از آن گریه های معمول نوزادان. گریه ای که وقتی شروع می کردی بی وقفه ادامه داشت و تا آرام بخش نمی خوردی قطع نمی شد. مدت یک هفته بود که بی امان گریه می کردی. نه از آن گریه های معمول نوزادان. گریه ای که وقتی شروع می کردی بی وقفه ادامه داشت و تا آرام بخش نمی خوردی قطع نمی شد.  تا کسی با چشمان خودش نمی دید باور نمی کرد اوج گریه های تو به چه شکل است. چشمانت را می بستی و با هیچ صدا و اسباب بازی موزیکالی آرام نمی شدی آن قدر که صدای فریادهایت بلند بود. شدت گریه هایت به قدری زیاد بود که اشک صورتت را پر می کرد. من و پدرت هیچ کاری از دستمان برنمی آمد جز اینکه تو را در آغوش بگیریم و تکان دهیم. حتی یک بار...
5 آذر 1392

اولین باری که غلت زدی

  دخترک نازم نمی دانم چه کرده ام که خدا هدیه ای به زیبایی تو به من عطا کرده است. هنوز باورم نمی شود که مادر شده ام ، روزهایم  با تو رنگ و بوی دیگری پیدا کرده است .اکنون تو در آغوشمی و من مشغول نوشتنم برای تو . تا تمام اولین های تو ا ثبت کنم. روز جمعه  22 شهریور  درست وقتی سه ماه و یک هفته بودی برای اولین بار غلت زدی. دخترک نازم نمی دانم چه کرده ام که خدا هدیه ای به زیبایی تو به من عطا کرده است. هنوز باورم نمی شود که مادر شده ام ، روزهایم  با تو رنگ و بوی دیگری پیدا کرده است .اکنون تو در آغوشمی و من مشغول نوشتنم برای تو . تا تمام اولین های تو ا ثبت کنم. روز جمعه  22 شهریور  درست وقتی سه ماه و ...
5 آذر 1392

اولین آوایی که گفتی

دو ماه و نیمت بود که تصمیم گرفتم تو را با ساده ترین اصوات آشنا کنم . یک روز صبح بلند شدم و به تو گفتم بگویی آآآآآآآآآآآآآآآآآ و چند بار برایت تکرار کردم. انتظار نداشتم تو پشت سرم تکرار کنی فقط قصدم این بود که این صدا را بشناسی. وقتی سکوت کردم در کمال ناباوری دیدم تو پس از من تکرار کردی آآآآآآآآآآآآآآ. خیال کردم اتفاقی این صدا رااز خودت درآوردی. شروع کردم  فیلم گرفتن . یک بار گفتی و دیگر نگفتی. تا اینکه پدرت آمد و من برایش تعریف کردم که تو چطور توانستی این صدا را تقلید کنی. همان موقع برای پدرت هم گفتی آآآآآآآ و خندیدی . این صحنه یکی از لذت بخش ترین لحظه های مشترک ما بود. از آن روز به بعد صدایت باز شد و شروع کردی از خودت صداهای مختلف ...
5 آذر 1392

تختی به شکل گهواره

روز پنجشنبه ٢٩ بهمن ماه هم برای خرید تخت کنار تخت من و بابایی رفتیم پاساژ جمهوری و یه تخت صورتی با کلی امکانات جانبی خریدیدم. شما حدودا تا یک سالگی باید تو این تخت کنار تخت ما بخوابی. این تخت زیبا حالت گهواره داره با عروسک و چراغ و موزیک از اونجا که تمام اجزای این تخت مجزا بود باید خودمون نصبش می کردیم. بابا حسن هم کلی زحمت کشید و تا ساعت دو نصفه شب بدون داشتن هیچ نقشه ای تحت شما رو نصب کرد بابای مهندس برای همین خوبه دیگه این هم عکس تخت زیبای شما و مراحل نصب اون توسط باباحسن   ...
11 آبان 1392