نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

مرور خاطرات

نازنین بابا امروز داشتم مطالب وبلاگتون رو از ابتدا مرور می کردم. چقدر من و مامان منتظر شما بودیم و هر بار آمدنت را آرزو می کردیم. شما خواسته ترین کودک روی زمینی و من و مامان هر دو تمام لحظه های شاد زندگیمان بعد از آمدن شما را مدیون تمام خنده ها و حتی گریه های شما هستیم. شعری که گوشه ای از احساس من به شما رو نشون میده برات می نویسم. دوستم داشته باش نازنینم. تو چشمتون چه قصه هاست نگاهتون چه آشناست اگه بپرسین از دلم میگم گرفتار شماست نگاهتون پیش منه حواستون جای دیگه است خیالتون اینجا که نیست پیش یه رسوای دیگه است نفس نفس تو سینه ام عطر نفس های شماست اگر که قابل بدونین خونه دل جای شماست میمیرم از حسادت دلی که دلدار شماست کا...
7 خرداد 1393

استقلال نازنین فاطمه در یازده ماهگی

شما تو راه برگشت هم اصلا ما رو اذیت نکردی و کل مسیر رو تا رسیدن به خونه خواب بودی حتی همراه ما هم تا ساعت 12 ظهر استراحت کردی یک هفته بعد از برگشتمون دو تا دندون دیگه از بالا درآوردی مهمترین رویداد این ماهت این بود که دقیقا از شب تولد پدرت یعنی 26 فروردین تصمیم گرفتیم شما رو تو تخت خودت بخوابونیم چون شما ماشا الله بزرگ شدی و دیگه تو تخت گهواره ات جا نمیشدی شب اول خیلی برام سخت بود و اصلا خوابم نمی برد و دائم بین اتاق شما و خودمون در حال راهپیمایی بودم اما از اونجا که دکترت هم با این کار بسیار موافق بود سعی کردم احساستم رو فقط به خاطر راحتی خودت در آینده کنترل کنم. از شب بعد برات آیت الکرسی خوندم و سپردمت به خدایی که بسیار بهتر...
7 خرداد 1393

اولین سفرنوروزی به استانبول در ده ماهگی

تو در ده ماهگی در تاریخ 26 اسفند به همراه من و پدرت به استانبول سفر کردی طبق قانون جدید مجبور شدیم برات پاسپورت مجزا بگیریم و همچنین عکس سه در چهار. این هم عکسش بر خلاف تصورمون در طول سفر بسیار آروم بودی .  موقع بلند شدن و نشستن هواپیما شیرخوردی تا تغییر فشار هوا تاثیربدی برات نداشته باشه. کل سفر خواب بودی و وقتی رسیدیم خونه عمه شادی با دیدن پدربزرگ و مادربزرگ بسیار ذوق کردی و کاملا اونا رو شناختی. اول تصورمون این بود که سفر کردن با داشتن کوچولوی شیطونی مثل شما بسیار سخت خواهد بود اما شما تمام تصورات ما را عوض کردی و اونقدر خانم بودی که تونستیم شما رو همه جا همراه خودمون ببریم جز چند مورد محدود که فواصل زیاد مسیر ممکن بود...
7 خرداد 1393

چهاردست و پا رفتن در ده ماهگی

مهمترین کاری که تو ده ماهگی انجام دادی سینه خیز و بعد یادگرفتن چهاردست و پا بود. حدود سه چهار روز سینه خیز رفتی. مخصوصا وقتی کنترل تلویزیون رو در فاصله ای دورتر برات قرار می دادیم به سمتش سینه خیز می رفتی. اما دقیقا در روز 21 اسفند ساعت یک و نیم بامداد پدرت متوجه شد که تو یادگرفتی چهاردست و پا بری. خیلی جالب بود . چندبار این کار رو انجام دادی. پدرت اون شب خیلی خسته بود و زود خوابید اما تو بیدار موندی و دلت می خواست کار جدیدت رو انجام بدی. روز بعد در محدوده کوتاهی چهاردست و پا رفتی ولی ما شانس آوردیم که در روزهای آخر سال یعنی درست چند روز مانده به سفرمان به استانبول این اتفاق افتاد وگرنه نمی تونستیم به کارامون برسیم. ماما و باب...
7 خرداد 1393

نازنین فاطمه در نه ماهگی

  دو روز بعد از جشن دندونی پدربزرگ و مادربزرگت رفتن استانبول روزهای اول کمی سخت بود چون با بودن اونها نگهداری از تو راحت تر بود. اما فرصت خوبی بود برای استقلال کامل ما. فرشته کوچیک من شما تو ماه اسفند که ماه بسیار شلوغ و پرکاریه خیلی با من و پدرت همراهی کردی. مخصوصا آخر هفته ها که ما برنامه خونه تکونی داشتیم. فقط بازی می کردی و تلویزیون میدیدی. تو این ماه یادگرفتی کامل و بدون کمک بنشینی. البته مدتی بود که به کمک بالش این کار رو انجام می دادی. ورای اول چپه میشدی ولی خیلی زود یادگرفتی. تو این ماه حرکاتت خیلی تغییر کرد ولی همچنان در حالت چهاردست و پا مونده بودی. ...
7 خرداد 1393

واکسن شش ماهگی و بازگشت به فضای کار

    بعد از واکسن شش ماهگیت خیلی اذیت نشدی فقط کمی تب کردی حدود یک درجه که با مصرف استامینوفن بعد دو روز کاملاً خوب شدی. این هم جای واکسنت   بعد از تمام شدن شش ماه شما تصمیم گرفتم کارم را شروع کنم. کار نوشتن را . از اینکه کارم طوری نیست که خواب شیرینت را به هم بزند، خوشحالم.  قرار شد مادربزرگ چند روز در هفته به خانه ما بیاید و از شما نگهداری کند. از اینکه نبودنم را تحمل می کنی از تو سپاسگزارم . عزیزکم  وقتی بزرگ شدی درک خواهی کرد که کار من چقدر با مادران شاغل دیگر متفاوت است چون من وقتی کنارت هستم باز هم در حال کارم.نوشتن به من می آموزد تو را از زاویه دیگری ببینم . حتی به من یاد می دهد موقع شیر دادن به شما ...
8 بهمن 1392

نازنین فاطمه در هشت ماهگی

  با پایان هر ماه حرکاتت خیلی پیشرفت می کند. درست با پایان هفت ماه و شروع هشت ماهگی با چند بار غلت زدن خودت را به هر جایی که می خواهی می رسانی.                یک روز که کمی کارم طول کشید آمدم و دیدم خودت را به تلویزیون رسانده ای و تمام سی دی ها را به هم زده ای. این اولین خرابکاریت بود البته یک هفته قبل در حالیکه  بغلم بودی  موقع ر شدن از کنار گلدان ها برگ آنها را کندی چند روزی است صداهایی شبیه ماما و بابا درمی آوری. مخصوصا م ماما را خیلی خوب ادا می کنی . آن هم وقتی شیر می خواهی یا درد داری. لبهایت را کج می کنی و می گویی ممممممممممممممممممم وقتی نیمه شب با درد ...
8 بهمن 1392

جوانه زدن اولین مروارید در صدف دهان دخترکم

  شروع هشت ماهگی خیلی اذیت شدی و شبها بسیار بی قرار بودی. از طرفی با تنوع غذایت شکمت خوب کار نمی کرد و گاهی تا چهار روز اجابت مزاج نداشتی و بعد درد ناشی از دندان درآوردنت به اوج خودش رسید. حدود دو هفته هر سه ما از خواب شب محروم بودیم. پدرت در هال می خوابید و یا برعکس من و شما به هال می رفتیم. یک شب بیقراریت تا خود صبح طول کشید تا اینکه بعد از تحمل این همه درد و ناراحتی اولین دندان شما در تاریخ 4/11/92 (جمعه)جوانه زد. در ضمن از دوم بهمن ماه هم یاد گرفتی  روی زانوهایت قرار بگیری . از لای پاهایت دالی می کنی. آن قدر این شرایط را دوست داری که در هر فرصتی روی این موقعیت قرار می گیری.حتی قبل از خواب گاهی وقتی عمیق به تو و ح...
8 بهمن 1392

برخی از ویژگی های نازنین فاطمه در هفت ماهگی

  دو ویژگی منحصر به فرد داری اینکه نگاهت بسیار متفکرانه است و با دقت دنیای اطرافت را کشف می کنی و دیگر اینکه خیلی نمی خندی. برای خنداندن و شنیدن صدای قهقه ات باید خیلی تلاش کنیم. البته پدرجون خیلی در این کار ماهر است. نمی دانی شنیدن صدای خنده تو چقدر برایم شیرین و لذت بخش است. مخصوصا وقتی با قهقهه تکان می خوری و از شدت ذوق جیغ می زنی. ویژگی کم خندیدنت مخصوصا در کنار غریبه ها خودش را در آتلیه نشان داد. یک روز سرد برفی وقت آتلیه داشتیم. در واقع اولین برفی که دیدی همان روز بود. یعنی وسط هفت ماه. آتلیه اولین ارتباط تو با غریبه هایی بود که نسبتی با تو نداشتند.کلی برایت وسیله برده بودم ولی چون خیلی نخندیدی و لبهایت را جمع کردی ...
8 بهمن 1392