نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

نازنین فاطمه در شش ماهگی

روز پنجشنبه 30 آبان وقت دکتر داشتی. یه صبح بارونی پاییز بود. دکتر نریمان گفت اگه  شش و نیم به بالا باشی ازت راضیه که خدا رو شکر 6600 بودی. قرار شد از ده آذر غذای کمکی اصلی رو برات شروع کنیم. می تونی سوپ سبزیجات با گوشت و پوره سیب زمینی و هویج و کدو و آش و عدسی و بیسکوئیت ساقه طلایی بخوری. باید بهت ماست پربیوتیک بدیم و بعد بستنی و اگر بدنت دونه نزد و آلرژی نداشتی مامانی هم می تونه رژیم پروتئین گاوی رو بشکونه. در ضمن یک ماه دیگه هم شربت رانیتیدین رو باید ادامه بدیم.   دخترکم خیلی شیرین شدی وقتی بهت میگیم بدو بدو با سرعت بسیار زیادی پاهاتو تکون میدی طوری که من فکر می کنم الان پاهات خدای نکرده کنده میشه. خیلی تو بغل خوب جا می ...
5 آذر 1392

شروع غذای کمکی

هوای ابری و بارانی این روزهای دلگیر پاییزی مرا یاد روزهای شروع بارداریم می اندازد. روزهایی که تو آن قدر کوچک بودی که وزنت صد گرم بیشتر نبود و حالا آن قدر بزرگ شده ای که بتوانی غذای تکمیلی ات را بخوری. هوای ابری و بارانی این روزهای دلگیر پاییزی مرا یاد روزهای شروع بارداریم می اندازد. روزهایی که تو آن قدر کوچک بودی که وزنت صد گرم بیشتر نبود و حالا آن قدر بزرگ شده ای که بتوانی غذای تکمیلی ات را بخوری. بعد از مسافرت شمال در تاریخ28/7/92   اولین غذای کمکیت را که لعاب برنج بود خوردی. برای این کار هیجان زیادی داشتم و کمی دلهره . با وجود در نظر گرفتن توصیه های دکتر نریمان چندین مقاله را هم خواندم تا طرز تهیه لعاب برنج و فرنی را یاد ...
5 آذر 1392

اولین نشانه های سینه خیز

فرشته کوچک مامان دخترکم ! شما در تاریخ 92/7/8 درست در آخرین روزهای چهارماهگی ات بعد از اینکه غلت زدی خودت را به سمت جلو کشاندی و روز بعد این حرکت را کامل تر انجام دادی.   فرشته کوچک مامان دخترکم ! شما در تاریخ 92/7/8 درست در آخرین روزهای چهارماهگی ات بعد از اینکه غلت زدی خودت را به سمت جلو کشاندی و روز بعد این حرکت را کامل تر انجام دادی. وقتی سه هفته قبل برای اولین بار غلت زدی قادر نبودی سرت را بالا نگه داری، زود خسته می شدی و گریه می کردی. من همه کارهایم را رها می کردم تا مراقبت باشم . اما حالا  سرت را  کاملا بالا نگه می داری و  خیلی دوست داری از این زاویه اطرافت را نگاه کنی. عزیزم آهسته، عجله نکن ، آخر زیبای ...
5 آذر 1392

رفلکس معده دلیل گریه های جانسوز تو

مدت یک هفته بود که بی امان گریه می کردی. نه از آن گریه های معمول نوزادان. گریه ای که وقتی شروع می کردی بی وقفه ادامه داشت و تا آرام بخش نمی خوردی قطع نمی شد. مدت یک هفته بود که بی امان گریه می کردی. نه از آن گریه های معمول نوزادان. گریه ای که وقتی شروع می کردی بی وقفه ادامه داشت و تا آرام بخش نمی خوردی قطع نمی شد.  تا کسی با چشمان خودش نمی دید باور نمی کرد اوج گریه های تو به چه شکل است. چشمانت را می بستی و با هیچ صدا و اسباب بازی موزیکالی آرام نمی شدی آن قدر که صدای فریادهایت بلند بود. شدت گریه هایت به قدری زیاد بود که اشک صورتت را پر می کرد. من و پدرت هیچ کاری از دستمان برنمی آمد جز اینکه تو را در آغوش بگیریم و تکان دهیم. حتی یک بار...
5 آذر 1392

اولین باری که غلت زدی

  دخترک نازم نمی دانم چه کرده ام که خدا هدیه ای به زیبایی تو به من عطا کرده است. هنوز باورم نمی شود که مادر شده ام ، روزهایم  با تو رنگ و بوی دیگری پیدا کرده است .اکنون تو در آغوشمی و من مشغول نوشتنم برای تو . تا تمام اولین های تو ا ثبت کنم. روز جمعه  22 شهریور  درست وقتی سه ماه و یک هفته بودی برای اولین بار غلت زدی. دخترک نازم نمی دانم چه کرده ام که خدا هدیه ای به زیبایی تو به من عطا کرده است. هنوز باورم نمی شود که مادر شده ام ، روزهایم  با تو رنگ و بوی دیگری پیدا کرده است .اکنون تو در آغوشمی و من مشغول نوشتنم برای تو . تا تمام اولین های تو ا ثبت کنم. روز جمعه  22 شهریور  درست وقتی سه ماه و ...
5 آذر 1392

اولین آوایی که گفتی

دو ماه و نیمت بود که تصمیم گرفتم تو را با ساده ترین اصوات آشنا کنم . یک روز صبح بلند شدم و به تو گفتم بگویی آآآآآآآآآآآآآآآآآ و چند بار برایت تکرار کردم. انتظار نداشتم تو پشت سرم تکرار کنی فقط قصدم این بود که این صدا را بشناسی. وقتی سکوت کردم در کمال ناباوری دیدم تو پس از من تکرار کردی آآآآآآآآآآآآآآ. خیال کردم اتفاقی این صدا رااز خودت درآوردی. شروع کردم  فیلم گرفتن . یک بار گفتی و دیگر نگفتی. تا اینکه پدرت آمد و من برایش تعریف کردم که تو چطور توانستی این صدا را تقلید کنی. همان موقع برای پدرت هم گفتی آآآآآآآ و خندیدی . این صحنه یکی از لذت بخش ترین لحظه های مشترک ما بود. از آن روز به بعد صدایت باز شد و شروع کردی از خودت صداهای مختلف ...
5 آذر 1392

تختی به شکل گهواره

روز پنجشنبه ٢٩ بهمن ماه هم برای خرید تخت کنار تخت من و بابایی رفتیم پاساژ جمهوری و یه تخت صورتی با کلی امکانات جانبی خریدیدم. شما حدودا تا یک سالگی باید تو این تخت کنار تخت ما بخوابی. این تخت زیبا حالت گهواره داره با عروسک و چراغ و موزیک از اونجا که تمام اجزای این تخت مجزا بود باید خودمون نصبش می کردیم. بابا حسن هم کلی زحمت کشید و تا ساعت دو نصفه شب بدون داشتن هیچ نقشه ای تحت شما رو نصب کرد بابای مهندس برای همین خوبه دیگه این هم عکس تخت زیبای شما و مراحل نصب اون توسط باباحسن   ...
11 آبان 1392

واکسن چهارماهگی و اولین مسافرت

دختر نازنین من دیگر مطمئن شدیم دلیل گریه ها و بی قراری هایت طبق تشخیص دکتر نریمان همان رفلاکس معده بود. چون وقتی سه هفته پس از مصرف شربت رانیتیدین روی ترازو قرار گرفتی شش کیلو شده بودی. واکسیناسیون چهارماهگی ات هم به خوبی گذشت . تنها یک تب خفیف و کمی بی تابی معمولی. بعد از آمدن شادی جون (عمه ات) برنامه سفر به شمال را گذاشتیم که اولین مسافرت شما بود.ویلایی در ناتل کنار . دختر نازنین من دیگر مطمئن شدیم دلیل گریه ها و بی قراری هایت طبق تشخیص دکتر نریمان همان رفلاکس معده بود. چون وقتی سه هفته پس از مصرف شربت رانیتیدین روی ترازو قرار گرفتی شش کیلو شده بودی. واکسیناسیون چهارماهگی ات هم به خوبی گذشت . تنها یک تب خفیف و کمی بی تابی مع...
11 آبان 1392

شب تولد دختر ما

امشب مصادف با مبعث پیامبر اسلام شب تولد توست، ما بیصبرانه منتظریم تا چتد ساعت دیگر تو چشم بر جهان بگشایی،با فرشته های بهشت خداحافظی کن و بر مرکب آرزوهایت به سوی سعادت و روشنی بشتاب تو را نازنین فاطمه نامیدیم تا هم یادگاری باشی از بانویی خردمند و مومن و هم فرزندی دوست داشتنی خدا را شاکریم که ما را لایق امانتداری تو دانست آرام باش و آسوده نازنین قاطمه ما   پدرنوشت : لحظه دیدار نزدیک است بازدوباره می لرزد دلم دستم باز انگار در جهان دیگری هستم    مادرنوشت : دخترکم دقایقی بیشتر تا رسیدن بهشت به زیر پاهایم نمانده ،این لطف بزرگ را بعد از خدا مدیون توام،عزیز دلبندم بیقرار دیدنت هسام ،نمی دانم می توانم هیجان دیدنت را تاب بیاورم...
29 مهر 1392

مهمان کوچک من

دخترم ، عزیزم، فرشته کوچکم  امروز سه شنبه 14 خرداد سال 92 هجری شمسی است و تو تنها سه روز دیگر مهمان بطن من هستی مهمان عزیز و دوست داشتنی من تمام تلاشم را کردم تا در این نه ماه وسایل رشد و راحتی تو فراهم باشد اما اگر میزبان خوبی نبودم مرا ببخش می دانم که این روزها جایت تنگ است اما دلبندم کمی تحمل کن  فقط سه روز دیگر باقی است. آخز تو چه مهمانی هستی که رویت را ندیده ام اما برای دیدنت بی تابم دخترک ! نمی دانی جقدر برایم عزیزی با اینکه بی تاب وصالت هستم اما نمی دانم چرا این روزهای آخر حس و حال عجیبی دارم انگار دلم برای با تو بودن تنگ می شود، برای تکان هایت ، موج دادن هایت  لگدهایی که شب هنگام به  پهلو و ر...
14 خرداد 1392