نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

آخرین گزارشات از شرایطتت در پایان ماه هشتم

در آخرین ملاقاتم با تو (سونوگرافی تاریخ 92/2/8) که پدرت نتوانست به دلیل جلسه کاریش همراهم باشد وزنت یک کلیو و هفتصد گرم بود و معلوم شد  عشقت کشیده و چرخیده ای  دکتر تاریخ تولدت را بیست خرداد پیش بینی کرد یعنی حدود چهل روز دیگر و اطمینان داد که تا وقت به دنیا آمدنت به سه کیلو خواهی رسید. این روزها رفلکس معده عجیب آزارم می دهد، تورم پاها و سنگینی هم که جای خود دارد . اما این نیز بگذرد . همه این سختیها به یک آن دیدن روی ماهت و در آغوش کشیدن تو می ارزد.  
11 ارديبهشت 1392

انتظار دیدن یک معجزه

  یک لوبیای سحرآمیز درونم رو به رشد است.لوبیایی که در انتظار آمدنش بودیم. این روزها فکر می کنم بارداری نه ماه نیست . بارداری عاشقانه های  زنی است که طی نه ماه آغاز می شود و تا آخر عمر طول می کشد. دختر شیرینم این روزها برای دیدنت لحظه شماری می کنم ، آنقدر تو را از قاب شکمم دیدم خسته ام  دلم عجیب برای صورتی که تا به حال ندیده ام تنگ است. شبها هنگام خواب لحظه ای را تجسم می کنم که اولین صدای تو یعنی نغمه گریه ات در فضا می پیچد . این اولین واکنش تو به دنیای اطرافت خواهد بود و شاید  تنها گریه ای  که رنگ شادی دارد چون تو راهی غیر از این برای نشان دادن بلد نیستی. دخترم ،سوگلی عزیز ما تو به هیئت حیاتی دوباره از عش...
11 ارديبهشت 1392

جای پای مادرم

نازنین فاطمه ،معجزه زندگی من و پدرت!  سی سال قبل ، وقتی هنوز به دنیا نیامده بودم ، بهشت در آغوش مادرم بود. وقتی به دنیا آمدم، مادرم بهشت را بر زمین گذاشت تا مرا در آغوش بگیرد.  از آن زمان بهشت زیر پای مادرم قرار گرفت. اکنون نزدیک به دو سال است که مادرم خودش به بهشت رفته تا فرشته ای زیبا برای من بفرستد. یک ماه تا رسیدن آن فرشته بهشتی باقی است  و  قرار است در این مدت من یاد بگیرم چطور روی بهشت بایستم. ترسی نیست ،  چون هنوز جای پای مادرم روی زمین باقی است.  
11 ارديبهشت 1392

تبریک به خاطر تو (روز مادر)

امسال تو باعث شدی در جایگاه والایی بایستم و در نقشی که تا به حال نداشتم قرار بگیرم. امسال به خاطر نفس های توست که مادر شدم امسال پدرت نه  تنها به خاطر تولدم و نه  تنها به خاطر روز زن بلکه به خاطر ناز قدم های تو این روز را به من تبریک گفت . عزیز دلبندم ممنون که با آن قلب کوچکت مرا به این مقام رساندی در آرزوی روزی هستم که کلام بگشایی و این روز عزیز را با زبان شیرینت به من تبریک بگویی برای رسیدن آن روز لحظه شمارم     
11 ارديبهشت 1392

هم بازی تو آجی ریحانه

  ریحانه دختر دایی تو موجودی دوست داشتنی است که من و پدرت لحظات شادی را در کنار او تجربه می کنیم . می دانیم بعد از به دنیا آمدنت کمی به تو حسودی خواهد کرد اما دوست و هم بازی خوبی برای تو خواهد بود. ریحانه در کنار شیطنت هایش قلب مهربانی دارد و خصوصیات خوب دیگری که امیدوارم تو هم از او یاد بگیری در جشن سیسمونی بر خلاف تصور همه بدون آنکه حسودی کند وسایل اتاقت را دید و برایت  رقصید . آن روز غیر از ریحانه،مهتا ( دختر دایی احمد ) و زهرا (دختر دایی علی) هم بودند که من از طرف تو عروسک و بادکنک بهشان هدیه دادم. ریحانه آن قدر کوچک است که اوایل نمی توانست حضورت را در شکم من درک کند و می گفت عمه تو غذا زیاد خوردی که دلت باد کرده ا...
3 ارديبهشت 1392

لذت بخش ترین مرحله بارداری، سرآغاز احساسات مادرانه

  درست یک ماه قبل وقتی همه از حرکت های تو می پرسیدند و اینکه آیا تو را در درونم حس می کنم یا نه با تعجب می گفتم نه و با خود فکر می کردم چطور ممکن است؟ اما اکنون کاملاً به حرکات تو آگاهم و تو را درونم حس می کنم. این شگفت انگیزترین و جذاب ترین احساسی است که تا به حال تجربه کرده ام. حالا دیگر می فهمم تو اکنون در کدام قسمت شکمم رفته ای ؟ به کدام سمت حرکت می کنی ، وقت جمع کردن پاهایت را درک می کنم. تو با حرکاتت با من حرف می زنی. مثلاً من می فهمم وقتی به یک گوشه پناه می بری دوست نداری من روی آن پهلو بخوابم و اگر این اتفاق بیفتد لگد می زنی که یعنی به پهلوی دیگر بخواب اگر خوراکی شیرینی بخورم و به پهلو دراز بکشم حتماً با ضربه های پشت...
20 اسفند 1391

احساس ناشناخته من به تو

فرشته نازنینم آن قدر به من نزدیکی که فرق خودم را با تو نمی فهمم، دوست داشتن تو هنوز برایم یک احساس ناشناخته است  نمی فهمم چقدر دوستت دارم، حس من به تو مثل کامل شدنت در حال شکل گیری است. بعضی اوقات فکر می کنم با احساساتی که از مادران دیگر دیده ام هنوز فرسنگ ها فاصله دارم چطور ممکن است بتوانم  عشقی جز پدرت را درک کنم ؟ اما به یک چیز کاملاً مطمئنم و  آن اینکه با کوچکترین حرکتی از تو شادم و اگر تکان هایت به تاخیر بیفتد آرامشم را از دست می دهم و نمی توانم از شدت نگرانی خودم را کنترل کنم.  احساسات من به تو همانند خودت نارس است و حدودا  سه ماه دیگر زمان لازم است تا به اوج برسد. می دانم که این اتفاق خواهد افتاد...
20 اسفند 1391

خرید کالسکه و کریر

  برای خرید کالسکه شما با باباحسن خیلی تحقیق کردیم و روی خیلی مدل ها فکر کردیم تا اینکه مدل گراکو رو به دلیل کیفیت بالا و استحکامش انتخاب کردیم . و بالاخره روز شنبه ٢٨ بهمن ماه به همراه باباحسن و مادربزرگ و پدربزرگ برای خرید رفتیم به خیابان بهار. این هم عکسش امیدوارم شما هم بپسندی عزیزم  
7 اسفند 1391

ویارونه برای دختر نازم

  روز ٢٧ بهمن ماه خاله های مامان زحمت کشیدند و برای دختر نازنین من ویارونه آوردن خاله زهرا دلمه برگ مو ، خاله سارا کوفته بادمجون و استنبلی چشم بلبلی، خاله معصومه هم غذای مورد علاقه من استنبلی به سبک عزیز که وافعا خوشمزه بودند با کلی ترشی و مربای جورواجور و هدیه های خیلی قشنگ برای مامانی این هم عکس غذاهای رنگارنگ اون روز
7 اسفند 1391

اسب چوبی

  سوار اسب چوبی / سفر می ریم (به) خوبی یه وقت نشی پیاده / خیلی زیاده  چی؟ راهش این یکی از شعرهایی است که  این روزها ، ریحانه (دختردایی تو ) دختر شیرین و دوست داشتنی که در آینده همبازی تو خواهد شد  می خواند.درست به همین شکل که برایت نوشتم. شاید بپرسی این شعر چه تناسبی با خاطرات من دارد؟ این شعر را نوشتم تا برایت بگویم چند روزی است که این اسب چوبی مهمان اتاق تو شده و انتظار سوار شدنت را می کشد. یک اسب بسیار زیبای صورتی با یال های فردار و چشمان آبی و نگاهی معصومانه او شباهت بسیاری به اسب های رویاهای دخترانه دارد . احساس می کنم نگاهش پر از حرف های ناگفته است . انگار او هم مثل ما بیصبرانه انتظار می کشد. انت...
24 بهمن 1391