هم بازی تو آجی ریحانه
ریحانه دختر دایی تو موجودی دوست داشتنی است که من و پدرت لحظات شادی را در کنار او تجربه می کنیم . می دانیم بعد از به دنیا آمدنت کمی به تو حسودی خواهد کرد اما دوست و هم بازی خوبی برای تو خواهد بود.
ریحانه در کنار شیطنت هایش قلب مهربانی دارد و خصوصیات خوب دیگری که امیدوارم تو هم از او یاد بگیری
در جشن سیسمونی بر خلاف تصور همه بدون آنکه حسودی کند وسایل اتاقت را دید و برایت رقصید . آن روز غیر از ریحانه،مهتا ( دختر دایی احمد ) و زهرا (دختر دایی علی) هم بودند که من از طرف تو عروسک و بادکنک بهشان هدیه دادم.
ریحانه آن قدر کوچک است که اوایل نمی توانست حضورت را در شکم من درک کند و می گفت عمه تو غذا زیاد خوردی که دلت باد کرده اما الان که تو بزرگ تر شدی دیگر فهمیده تو فراتر از غذا هستی و حضورت برایش ملموس تر شده مخصوصا بعد از دیدن اتاقت .
از او خواستم روی اسب چوبیت بنشیند و شعر اسب چوبی را برایت بخواند.
او هم منتظر توست . منتظر است تو بیایی تا دنیای کودکیش را با تو قسمت کند