نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

دو ماهگی سخت ترین روزهای عمرم

1391/8/23 17:48
نویسنده : مامان زهرا
195 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز بیست و سه آبان ماه هزار و سیصد و نود و یکه در حالیکه پنج روز از سه ماهگی تو می گذرد.دلیل ننوشتن وقایع این مدت را احتمالاً باید بدانی . حال خیلی بدی داشتم. ماه دوم بارداری سخت ترین روزهایی بود که گذراندم.

حالت تهوع شدید صبحگاهی و سرگیجه های یکباره ای که توان کوچکترین کاری را از من گرفته بود . کارم در این یک ماه فقط خوابیدن و نگاه کردن به در و دیوار خانه بود.

بدتر از همه یک هفته دوری از پدرت بود که بیشتر از همه آزارم می داد. پروژه ای در عسلویه که مدیریت پروژه اش با اوست.

با شروع حالت تهوع پایم را به آشپزخانه نگذاشته ام و در یخچال را باز نکرده ام.

نگرانی از سلامت تو ، فکر بزرگ کردنت ، ناآگاهی از جنسیت تو و هزار فکر دیگر که مثل خوره مغزم را می خورد. بدتر از همه سرمایی بود که خوردم. اما خدا رو شکر زود رفتیم دکتر و با چند آنتی بیوتیک و استامینوفن که مطمئن شدیم برای تو ضرری ندارد بهتر شدم.

البته ناگفته نماند سرگیجه های وحشتناک و یکباره در این مدت دوبار مرا زیر سرم برد.

خلاصه هرچه از سختیهای این یک ماه بگویم کم گفته ام. حالا مطئمناً قانع شده ای که چرا خاطرات این مدت را ننوشته ام.

اما خدا رو شکر با شروع سه ماهگی خیلی از آن حالت های سخت و آزار دهنده کم شده است. و تقریباً همه چیز دارد به حالت عادی برمی گردد.

پدرت باز هم به ماموریت رفته اما الان در هواپیماست و در حال بازگشت به خانه است.

این چند روز که پدرت به ماموریت رفت به خانه مادربزرگ کوچ کردیم چون هم بزرگتر است و بوی غذا کمتر مرا آزار می دهد و هم اینکه تنوعی است برای حال و هوای من.

از دیروز هم هوا شروع به باریدن کرده . همه چیز همانطوری است که من می خواهم . هوای تاریک و ابری و شنیدن صدای مداوم بارش باران.

دیروز هم آنقدر حالم خوب بود که پیشنهاد دادم برویم بیرون یا برای دیدن وسایل تو و یا خرید لباس های دوره بارداری.

مادربزرگ به خاطر راحتی من با مورد دوم موافق بود. بالاخره آژانس گرفتیم و رفتیم به خیابان مفتح . همان مغازه ای که یک سال قبل وقتی برای اولین بار به تو فکر کردیم رفتیم.

مادربزرگ همه وسایلی که من احتیاج داشتم از بالش بارداری تا شلوار و پیراهن و پالتو و لباس زیر برایم به عنوان هدیه خرید.

او معتقد است که دوره بارداری از شیرین ترین دوره های زندگی یک زن است و برای بالا بردن روحیه ام باید خیلی شیک بگردم.

امروز می خواهم یکی از تیپ هایی که پدرت خیلی دوست دارد را بزنم یعنی شلوار پیشبندی با موهای بافته شده. خوب من برم حاضر شم که پدرت الانا دیگه میرسه. آخه اون خیلی دلتنگ من و تو شده باید با یه تیپ خوب ازش استقبال کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)