نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

اولین نگرانی ما برای تو

1391/8/8 10:36
نویسنده : مامان زهرا
151 بازدید
اشتراک گذاری

 

در اولین سونوگرافی تو که 3/8/91 در بیمارستان نجمیه انجام شد. ضربان قلبت شنیده نشد.سونوگرافی نظرش این بود که تو هنوز خیلی کوچکی و این امری طبیعی است.

تا اینکه دیروز به همراه پدرت برای نشان دادن جواب سونوگرافی رفتیم پیش خانم دکتر.

پدرت در بیمارستان مهر(همان مکانی که تو قرار است چشمهایت را آنجا باز کنی) منتظر بود تا من بیایم.

خانم دکتر پس از دیدن جواب سونو گفت باید سلامت تو مشخص شود بعد مرا ویزیت کند و پیشنهاد داد به طور اورژانسی برویم برای سونو تا از وجود تو مطمئن شویم.

شاید اکنون که این سطرها را می خوانی نتوانی حس من و پدرت را درک کنی اما مطمئنم تنها وقتی که درجایگاه ما قرار بگیری خواهی فهمید.

خلاصه آن موقع شب که هوا هم نمناک و بارانی بود هیچ سونوگرافی باز نبود و ما مجبور شدیم یک شب را با استرسی وحشتناک سپری کنیم.

هرچند پدرت به طور مداوم در حال آرامش دادن به من بود اما خودش امروز اعتراف کرد که او هم شب سختی را گذرانده است.

از طرفی پدرت فردا ماموریت داشت برای عسلویه و تنها فرصتی بود که می توانست شادی را ببیند و قرار بود ما شب را برویم خانه پدربزرگ و مادربزرگ اما هیچکدام حوصله نداشتیم.

به همین جهت قرار شد آنها بیایند خانه ما. من هم به قدری حال جسمی و روحی بدی داشتم که تمام مدتی که آنها بودند در رختخواب بودم و نفهمیدم کی رفتند.

هرچند پدرت می گفت ما همدیگر را داریم مهم این است اما من دلم می خواست تو هم با ما باشی و خلوت دو نفره ما را به هم بریزی چون تو چیزی غیر از ما نیستی.

تو حاصل نگاهی هستی که از حادثه عشق تر است در غروبی پاییزی در شهر مشهد

مشهد لوکویشن عاشقانه های من و پدرت است که شاید روزی در این وبلاگ شرحش را برایت نوشتم

تو حق داری به عنوان ثمره این عشق از خاطرات شیرین ما بدانی.

خلاصه من و پدرت  قرار گذاشتیم صبح زود برویم هر سونوگرافی که باز بود و ضربان قلبت را بشنویم.

وقتی بیدار شدیم پدرت گفت تمام شب اشعاری از حافظ به ذهنش می رسیده که مفهومش گذشت شب و هجران و آمدن یار بوده است.

من هم احساس خوبی داشتم و انگار خواب شبانه مرا به آرامشی وصف ناشدنی رسانده بود. همه چیز را سپردیم به دست خدایی که خالق توست و به خودش توکل کردیم.

اول تصمیم گرفتیم بریم سونوگرافی پارس که متاسفانه فهمیدیم کارش را از بعداز ظهر شروع می کند.

چندجای دیگر هم زنگ زدیم که یا گوشی را برنمیداشتند و یا وقتشان پر بود تا اینکه تصمیم گرفتیم برویم تصویربرداری تهران در خیابان جویبار فاطمی

خدارو شکر اولین نفر به ما نوبت دادند و یک ساعت منتظر ماندیم تا دکتر بیاید.

پدرت با تبلت مشغول خواندن تیتر روزنامه های روز بود و من هم از نفس تنگی خودم را با روزنامه های کاغذی باد می زدم تا اینکه اسم مرا خواندند.

برای فهمیدن شرایط تو و اینکه هستی یا نه بی قرار بودم تا اینکه خانم دکتری که بسیار مهربان بود (زهرا کفایتی) گفت : ا، یه جوجوی کوچیک اینجاست.

من بی صبرانه پرسیدم قلبش می زنه؟

خانم دکتر گفت : بله ، قلبشم می زنه.

انگار خدا دنیا را به من داده بود و گویی تو را باردیگر یافته بودم. این سونوگرافی دقیق تر بود و تشخیص داد که تو به طور دقیق 6 هفته و 4 روزه هستی و تاریخ به دنیا آمدنت را 30 خرداد پیش بینی کرد.

با لبخند از اتاق بیرون آمدم و در آغوش پدرت افتادم . برایم هم مهم نبود بقیه نگاهم می کنند.

با خوشحالی بیرون آمدیم . از خانم منشی که با درک شرایط ما اولین نوبت را به ما اختصاص داد تشکر کردم . او هم یک کتاب به نام مراقبت از هدیه خدا به من هدیه داد.

شور عجیبی به من و پدرت دست داد. شادی مضاعفی که قیمت نداشت.

من هم حالم خیلی خوب بود و خبری از حات تهوع شدید نداشتم انگار همه چیز به خاطر استرس بود.

خلاصه برگشتیم خانه تا پدرت وسایلش را جمع کند و برای رفتن به ماموریت آماده شود.

پدرت از زیر قرآن رد شد. تو را بوسید و به من گفت تو وبلاگ این فسقلی بنویس که چه بلایی سرمون آورد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

رضوان
7 آبان 91 20:37
امیدوارم نی نی سالم باشه.فقط زودتر جواب سونوگرافی را به ما هم بگین...نگرانه فرشته کوچولو شدم