ساک بیمارستان نازنین فاطمه
پدرت از اویل اردیبهشت اصرار داشت که هرچه زودتر ساک بیمارستانت را آماده کنیم. من هم بهانه می آوردم که باید برویم و یک ساک جدید بخریم چون اندازه ساک هایی که داریم کوچک هستند. خلاصه یک روز رفتیم خیابان منوچهری و یک ساک خوشگل خریدیم.
از فردای آن روز دیگر بهانه ای نداشتم اما دلم نمی خواست به این زودی ساکت را آماده کنم. این کار برایم مثل یک دلخوشی شیرین بود که دوست نداشتم با انجامش به آن پایان دهم و بهانه جدیدم این بود که فاطمه دوستم (دختر خانم افشردی) می خواهد بیاید وسایل نازنین فاطمه را ببیند. تا اینکه یک هفته بعد او هم به همراه پسر کوچکش آرتین آمد و بهانه جدیدم هم تمام شد.
خلاصه پس از پایان بهانه هایم، در اولین شب جمعه ماه رجب یعنی شب آرزوها (لیله الرغائب) با بهترین آروزها برای تو و دیگر دوستانت در بهشت در حالیکه وضو داشتم به اتاقت آمدم .
عروسک هایت را روشن کردم و در میان صدای آرام آنها به کمک پدرت ساک بیمارستانت را آماده کردم. خوشحالم که این کار در شبی مقدس و آسمانی انجام شد باشد که با سلامتی کامل به آغوشم بیایی عزیزم.