نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

اولین ملاقات با تو

1391/10/16 11:40
نویسنده : مامان زهرا
5,777 بازدید
اشتراک گذاری

 

برای رسیدن به این تاریخ روزشماری کرده بودم. روز دوم دی ماه . اولین ملاقات ما با تو . . .

 

برای رسیدن به این تاریخ روزشماری کرده بودم. روز دوم دی ماه . روزی که قرار بود برای سونوگرافی برویم.

دکتر پیشنهاد داده بود برویم پیش دکتر فریور فرزانه اما موفق نشدیم برای این تاریخ وقت بگیریم و به پیشنهاد منشی دکتر قرار شد برویم سونوگرافی نرگس در بلوار کشاورز تقاطع جمالزاده

آن روز صبح با صدای زنگ ساعت موبایل پدرت بیدار شدیم. حس صبح های امتحان را داشتم . صبح های پر از استرس و اضطرابی که سعی می کردم با حرف های پدرت بر آن غلبه کنم ، افکار مثبت داشته باشم و تمام انرژی های منفی را از خودم دور کنم.

پدرت پیشنهاد داد خودش زودتر برود و وقت بگیرد تا ما کمتر معطل شویم.

وضو گرفتم و مشغول نماز شدم. بعد از نماز سراغ بهترین هدیه ای رفتم که مادرم برای جشن تکلیف نه سالگی برایم خرید.

کلیات مفاتیح الجنان با جلدی سرمه ای بهترین هدیه ای که همراه من در سخت ترین لحظه ها بود.

بار دیگر همه دعاهایم را خواندم و برای سلامتی همه کودکانی که در بطن مادرانشان هستند دعا کردم تا با صحت کامل به آغوش مادرانشان برسند.

بعد از صبحانه مشغول خواندن ادامه دعاهایم بودم که پدرت تماس گرفت و گفت برای ساعت نه آنجا باشم .

من و مادربزرگ آژانس گرفتیم و راه افتادیم . پدرت سر جمالزاده منتظر ما بود. با تلاش او من کمتر معطل شدم و به محض رسیدن نوبتم شد.

روی تحت دراز کشیدم و خانم دکتر افسانه واسعی که بسیار مهربان بود مشغول به  کارش شد. لحظاتی بعد پدرت هم وارد اتاق شد.

من از شدت نگرانی چشمانم را بستم و مشغول خواندن دعا شدم. وقتی چشمانم را باز کردم دیدم پدرت دارد تو را می بیند و قربان صدقه ات می رود.

 قبلاً قرار گذاشته بودیم در صورت دختربودن به یاد مادرم نامت را بگذاریم فاطمه و اگر پسر بودی نامت را به احترام ماه محرم که متعلق به امام حسین است بگذاریم امیر حسین باشد.

اما در آن لحظه من به قدری نگران سلامتی تو بودم که اصلاً به جنسیتت فکر نمی کردم و وقتی خانم دکتر گفت فیمیل اصلاً متوجه نشدم.

ولی پدرت زود فهمید و رو به من گفت دختره و در یک لحظه هر دو با هم لب خوانی کردیم فاطمه خانم.

تو چه فاطمه باشی و چه امیر حسین از احترام خاصی برخورداری و این را به صاحبان این دو اسم وامداری.

البته دکتر گفت هنوز کمی تردید دارم و قرار شد من چیز شیرینی بخورم و یک ریع دیگر دوباره بیایم.

صدای قلبت هم خیلی شیرین بود. هرچند من یک بار این صدای دل انگیز را شنیده بودم  اما شنیدن آن به همراه پدرت صفای دیگری داشت.

صدای قلبت با اینکه یکنواخت و منظم است اما هیچ گاه برایم تکراری نیست . انگار از شنیدنش سیر نمی شوم  . شنیدنش دلنشین ترین آهنگی است که تا به حال به گوشم خورده.

صدای زندگی . صدایی که نشانه وصلتی عاشقانه است و ما روز دوم دی ماه سال نود و یک موفق به شنیدنش شدیم.

خانم دکتر گفت تو در سلامت کاملی اما آنقدر کوچکی که هنوز بند سوم انگشت کوچک دستت شکل نگرفته است اما از سلامت دیگر  اعضای بدنت به ما اطمینان داد.

پدرت شکلات هوبی و شیرکاکائو خرید و با هم رفتیم و بیرون مطب پیاده روی کردیم.

می توانم به جرات بگویم قشنگترین لحظه عمر ما بود. زمانی که نتیجه عشقمان روی صفحه مانیتور نقش بست و ما برای اولین بار تو را دیدیم.

بعد از یک ربع دوباره دکتر حدس زد که تو دختری ولی باز تردید داشت و جلوی جنسیت تو نوشت فیمیل با علامت سوال و گفت برای خرید وسایلش عجله نکنید. چهره ات را به شکل سه بعدی به من نشان داد .

چهره ای که هنوز چند ماه به کامل شدنش زمان نیاز داشت.

آن روز بر خلاف روزهای قبل که به دلیل آلودگی هوا همه جا تعطیل شده بود، هوا بسیار خوب بود و در همه روزنامه ها نوشته بودند هوای پاک پاک .

من هم از فرصت استفاده کردم و  بعد از خداحافظی از پدرت به همراه مادربزرگ رفتیم پاساژ بچه ها در خیابان جمهوری.

نذر داشتم در صورت سلامتی تو یک دست لباس بر حسب جنسیتت برای یک بچه نیازمند بخرم.

خدا رو شکر که همه چیز خوب بود. من هم یک پیراهن صورتی برایت خریدم و یک دست دیگر به همان رنگ و شکل برای دختر بچه ای که نمی شناختمش .

یک بلوز و شلوار بنفش هم خوشم آمد که برایت خریدم. خیلی خرید کردن برایم لذت داشت.

لذتی که وصف ناشدنی است.

در راه هم خاله صغری زنگ زد تا نتیجه را بپرسد . آنها هم نگران بودند و بعد از اطمینان از سلامتی تو و اطلاع از جنسیتت گفتند تا به دنیا آمدنش به اسم نازنین زهرا صدایش کن و با او حرف بزن.

من با ذوق گفتم  اسمش را نتخاب کرده ایم و تصمیم داریم نام مادرم را بر رویش بگذاریم و یک دفعه خاله گفت پس نازنین فاطمه صدایش کند.

به نظرم ترکیب  زیبایی آمد چون هم نام مادرم را داشت و هم جدید بود این بود که تصمیم گرفتیم از آن روز به بعد تو را نازنین فاطمه صدا کنیم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)