دو شب مانده تا نور
شعری برای تو . . .
بالاخره موفق شدی
وسوسه ام کردی واسطه ای شوم برای خدا
برای آنکه کشتزارت شوم
در شب ماهی که از نور است
و نمی دانی من این روزها چقدر به خدا نزدیک ترم
و چقدر بیشتر یقین پیدا کردم که خدایی هست
هرچه به آن شب نزدیک می شوم
گویی به او نزدیک تر م
به ساخت و ساز خلقتی که قرار است
در همین اتاق خواب بنفش ما شکل بگیرد
کاش لحظه ای زن بودن را تجربه می کردی
دوست داری از همه پلیدی ها پاک شوی
تا فرزندت زشتی هیچ پلشتی را نبیند
چند روز و دیگر شاید چند ساعت بیشتر نمانده
تا با هم درگیر شویم
من با گیره کمربندت و تو با بند سینه بند من
غلت می زنیم و تو عاشقانه مرا می بوسی
خدا با فرشتگانش ما را نظاره می کند
نفس هایمان به شماره افتاده
تنم از هرم نفس های تو می سوزد
لحظه ای یاد روزی می افتم که اولین بار دیدمت
آن روز انار دلم ترک برداشت
و حالا تو همچون پلنگی شدی که آهویی را شکار کرده باشد
نمی دانم چقدر زمان می گذرد
ناگهان حس گرمی تمام وجودم را پر می کند
من عروس خوشه های اقاقی شدم و
آبستن عاشقانه های تو
تو میخت را در زندگیم محکم کردی
و من به معصومیت چشمهای کودکم خدا را قسم می دهم
نگذارد بار دیگر شیطان در زندگی ما خانه کند