نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

فرشته ای از بهشت

نازنین در کلاس خلاقیت مادروکودک

  تاثیرات کلاس های خلاقیت و کودک هدف من از ثبت نام تو در این کلاس ها این بود که دوستان جدید پیدا کنی و بتونی باهاشون ارتباط برقرار کنی و بازی و نقاشی هات رو همراه اونا انجام بدی     تاثیرات کلاس های خلاقیت و کودک هدف من از ثبت نام تو در این کلاس ها این بود که دوستان جدید پیدا کنی و بتونی باهاشون ارتباط برقرار کنی و بازی و نقاشی هات رو همراه اونا انجام بدی تو تو کلاس از همه بزرگتری،جلسات اول بچه های کوچکتر رو یا هل میدادی و یا میزدی و موقع استفاده از وسایل بازی اونا رو می زدی، جوری از سرسره بالا و پایین میرفتی که انگار کسی میخواد اونو ازت بگیره و خودخواهانه می خواستی همه وسایل تنها برای خودت باشه، ز...
7 آبان 1394

اولین تجربه نازنین از دنیای رنگها و کاردستی

  جلسه اول شما کار با رنگ انگشتی رو یادگرفتی همتون خیلی ارتباط برقرار نکردید و حالت وسواس داشتید که بازتاب رفتار خود ما بود چون شما فکر می کردید رنگ کثیفه و نباید دست بزنید جلسه بعد خودتون خمیربازی درست کردید با آرد و آب و کمی نمک که به دستاتون نچسبه در جلسات بعد خودتون رنگ انگشتی درست کردید با آرد ذرت و آب و رنگ خوراکی کار با رنگ گواش و ترکیب رنگ آبی و زرد و ساختن رنگ سبز ساختن درخت رنگ ترکیبی سبز ساختید و روی کاغذ به شکل برگ درخت رنگ کردید و بعد روی  جای دستمال توالت به عنوان تنه وصل کردید. اون روز هرکس که از راه می رسید تو با شوق به سمتش میرفتی و می گفتی ددد و من می فهمیدم که دلت میخواد درختت رو بهش نشون ...
7 آبان 1394

اولین شعرهایی که آموختی

شعرهایی که یاد گرفتی سلام سلام / صد تا سلام سلام به من / سلام به تو / سلام به همهههههه   شعرهایی که یاد گرفتی سلام سلام / صد تا سلام سلام به من / سلام به تو / سلام به همهههههه Hello to my self/hello to you Hello to evry body / hello to you ……………………. الکم و دولکم / چرخ و فلکم دست دست دست / پاپاپا پنجه / پاشنه حالا جاها عوض ..............................   توپ سفیدم / قشنگی و نازی حالا من می خوام برم به بازی بازی چه خوبه / با بچه های خوب بازی می کنیم با یه دونه توپ چون پرت می کنم توپ سفیدم را از جا می پره / میره...
7 آبان 1394

کلاس های خلاقیت مادر و کودک اولین تجربه نازنین فاطمه از محیط اجتماعی

  مدتی بود که خانه کودک اردیبهشت را می شناختم ، مرکزی بود جهت رشد خلاقیت های کودکان یک سال به بالا در زمینه های مخنتلف فصل بهار شروع خوبی بود .شروع ورود تو در یک محیط اجتماعی تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم شما رو در کارگاه مادر و کودک ویژه کودکان 1 تا 2 سال ثبت نام کنم/   کلاس های خلاقیت مادر و کودک اولین تجربه نازنین فاطمه از محیط اجتماعی مدتی بود که خانه کودک اردیبهشت را می شناختم ، مرکزی بود جهت رشد خلاقیت های کودکان یک سال به بالا در زمینه های مخنتلف فصل بهار شروع خوبی بود .شروع ورود تو در یک محیط اجتماعی تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم شما رو در کارگاه مادر و کودک ویژه کودکان 1 تا 2 سال ثبت نام کنم/ اولین جلس...
7 آبان 1394

مراحل راه افتادن نازنین فاطمه

دخترک شیرینم راه رفتنت آخرین مرحله تکاملت در حرکت بود که خیلی طول کشید خیلی نگران بودم،هرکس زنگ می زد اولین چیزی که می پرسید این بود که تو راه می روی یا نه؟   دخترک شیرینم راه رفتنت آخرین مرحله تکاملت در حرکت بود که خیلی طول کشید خیلی نگران بودم،هرکس زنگ می زد اولین چیزی که می پرسید این بود که تو راه می روی یا نه؟ دکتر نریمان می گفت اکر اشیا را می گیری و به کمک آنها راه می روی در واقع راه افتاده ای چون خیلی محتاط هستی هنوز راه نیفتاده ای و تا 18 ماهگی فرصت داری اما من بازهم  نگران بودم و یکی از آرزوهایم بود که تو را در حال راه رفتن ببینم حدود 8 ماه چهاردست و پا رفتنت ادامه داشت. سر زانوهای خودت و شلوارهایت...
7 آبان 1394

تولد نازنین فاطمه اولین سالگرد تولد اولین فرزندم

روز قبل تولدت به همراه مادربزرگ رفتیم کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تو خیابان حجاب و کلی اسباب بازی برای شما خریدیم. پدرت هم زودتر از سرکار برگشت تا برای کارهای تولدت همکاری کند.تو را گذاشتیم پیش مادربزرگ و رفتیم برای خرید کادوی تولدت. سه النگوی باریک برایت گرفتیم و دائم دست های تپلی و زیبایت را مجسم می کردیم که چقدر با این النگوها خوردنی تر می شوند. بعد رفتیم و کیکت را که طرح کیتی بود  از قنادی گل بانو سفارش دهیم . تزئینات و شمع و کلاه تولد هم گرفتیم . بعد همگی با هم رفتیم شهربازی امیرپارس تا در شب تولدت حسابی نی نی ببینی و باهاشون بازی کنی. بعد هم رفتیم و کباب بناب خوردیم. شما انقدر از خوردن کباب ذوق زده شدی و سر و ...
24 خرداد 1393

نازنین فاطمه در دوازده ماهگی

  تو یادگرفتی قایم بشی، بوس بفرستی ، دست بزنی ، بای بای کنی ، مامان بابا ، من و  دایی بگی وقتی می خوام از رو صندلی غذا بلندت کنم سعی می کنی خودت کمربندتو ببندی خیلی تاب دوست داری . وقتی رو تاب می شینی سریع زنجیرشو سفت می گیری . وقتی می خوای پیاده شی تا بچه های دیگه هم سوار شن غر می زنی و به حالت لج خودتو تکون می دی . تا جایی که پدر بزرگ و مادربزرگ برات یه تاب خریدن. .وقتی روش می شینی و تاب می خوری از قیافت معلومه که خیلی بهت خوش می گذره چون با یک لبخند ملیح به اطرافت نگاه می کنی بعضی وقتا که رو زمین می خوابی بی صدا از خواب بیدار می شی و چهار دست و پا به سمت ما میای طوریکه آدم یهو از دیدنت قلبش وامیسه یادگرفتی خودت غذ...
24 خرداد 1393

در آستانه دوازده ماهگی

دوازده ماهگی یا یک سالگی نمی دانم کدام را بگویم فقط می دانم برای رسیدن به این روز هیجان عجیبی دارم . شبیه حس نزدیک شدن به روز امتحان از این به بعد در جواب هرکس که ازم پرسید دخترتون چند وقتشه باید بگم یک سال و  . . . و انگار این یک سال که پشت ماه های بعد می آید نشان می دهد تو و ما سختیها و شیرینی های اولین سال زندگیت را پشت سر گذاشته ایم .   روز تولد تو بهترین روز زندگی من بود . روزی که با تمام وجودم شادیش را لمس کردم . یک روز پکه پر از خاطره های خوب بود به همین خاطر دوست دارم تو هم  شادترین روزت را تجربه کنی و تمام تلاشم را می کنم تا بهت خوش بگذرد. انگار تازه مفهوم تولد را می فهمم . تازه می فهمم چرا باید تول...
24 خرداد 1393

مرا ببخش

تنها دو روز به تولدت باقی است . دو روز مانده به تولد یک سالگی ات. انگار همین دیروز بود که در آخرین روزهای بارداری  تقویم به دست، روزها را می شمردم تا ببینم چند روز به تولدت مانده. و مدام این استرس را داشتم نکند بخواهی زودتر به دنیا بیایی و روز تولدت چیزی غیر از موعد تعیین شده باشد. دخترک شیرینم در اولین سال زندگیت تمام تلاشم را کردم بهترین ها را برایت فراهم کنم . اگر گاهی از شدت بی خوابی چهره در هم کردم مرا ببخش . اگر در این مدت تو زودتر بیدار شدی و من دیر به بالینت آمدم مرا ببخش اگر دقایقی  گرسنه ماندی تا غذایت را آماده کنم مرا ببخش اگر دیر پوشکت را عوض کردم مرا ببخش اگر خواسته ای داشتی که زبانت را نفهمیدم م...
24 خرداد 1393